محل تبلیغات شما



به عنوان یک انسان اونقدر درون خودمون و امیالمون گیر کردیم که گاهی متوجه نمیشیم چرا زندگیمون اینجوری پیش میره. دارم روزها به طریقی میگذرونم که دوست ندارم. و زمانی هم که اعتراض میکنم متهم میشم که اشتباه میکنم. واقعا هر روز به تک تک حرفهایی ک بابام میزد میرسم و اینکه من با لجبازی تمام اونها رو نادیده میگرفتم. نمیدونم این روزها خوبن یا بد فقط میدونم چیزای زیادی روی مخ من هستن. من روزهای زیادی از خاسته های خودم میگذرم و هر روز اذیت میشم اما بروز نمیدم و
یکسال و اندی میشه ک به ترکیه نقل مکان کردیم. من و همسر و فرزندم. توی این یکسال روزای مختلفی رو پشت سر گذاشتم. روزای اول ک اومدیم دخترم 4ماهه بود. تو اوج دلدرد و گریه های نوزادیش بودیم. از خانواده پدریم جدا شده بودم و خیلی دست تنها بودم. اونقدر درگیر دغدغه های بچه داری بودم ک کلا از زندگی شخصی و خانوادگیم غافل شده بودم. با بی تجربگی ما و حرص شوهرم برای پول خرج کردن خیلی زود پولی ک همراهمون بود تموم شد.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نشاط و شادی در مدارس